سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چه خواهد کرد با ما عشق؟

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خداحافظ پیرمرد! - سخنی با آیت الله بهجت(ره)

اول‏ش‏ پیامک آمد. پیام را که خواندم، گفتم: امکان ندارد. گفتم: دروغ است. گفتم: شایعه است. امّا پشت سرش پیامک‏های دوم و سوم آمدند؛ و همین‏طور چهارم و پنجم و .... و دهم و .... .

می‏گویند اگر یک خبر به حد تواتر برسد،احتمال راست‏بودن‏ش زیادمی‏شود. ای کاش خبر دروغ بود. امّا تلوزیون هم اعلام کرد.

*

حتّا 0.5% هم احتمال نمی‏دادیم که نفر بعدی تو باشی. شنیده بودیم آن‏قدر از دنیا بریده‏ای که اختیار مرگ‏ت دست خودت است. آخر چرا الآن را انتخاب کردی؟ فکر نکردی اگر بروی، ما چه خاکی سرمان کنیم؟

*

بچه‏ها همه می‏خندیدند. اگر خودشان خبر را به من نمی‏دادند گمان می‏کردم که بی‏خبرند. جوّ اتاق داشت خفه‏م می‏کرد؛ لذا بیرون آمدم و نشستم توی آلاچیق. بغض‏م گرفته بود. محسن داشت از دور می‏آمد. سلام کردیم و به هم دست دادیم. ساکت شدم. مشکوک نگاه‏م کرد و پرسید: چی شده؟

طاقت نیاوردم. بغض‏م ترکید. خودم را انداختم توی بغل‏ش و گفتم: آیت الله بهجت مرد!

محسن هم گریه‏ش گرفت. چه‏قدر خوب است که آدم یک رفیق برای گریه‏کردن داشته باشد.

*

همیشه درمانده‏ام. هر موقع که درمانده‏تر می‏شوم، می‏روم سراغ قرآن. قرآن را باز کردم. آمد: و اصبروا...انّ الله مع الصّابرین.

خدا صبرمان دهد...

*

بالای منبر، آن‏قدر با اطمینان خبر نزدیکی ظهور را می‏دادی که فکر می‏کردیم تو هم، آن‏روز زنده باشی...

موقع نماز‍، طوری ناله می‏کردی که خیال می‏کردیم آخرین نمازی است که داری می‏خوانی...

*

می‏ترسیدم پیش‏ت بیایم. چون می‏دانستم اگر نگاه‏م کنی آبروم می‏رود... امّا وقتی آمدم، نگاهم کردی و لب‏خندی پدرانه زدی!

از تو نخواستم نصیحت‏م کنی چون می‏دانستم که خواهی گفت: واجبات‏ت را انجام بده و محرّمات را هم ترک کن.

*

وقتی رفتی، بهجت دل‏مان رفت.

*

خداحافظ! ای آخرین یادگار آیت الله قاضی...